جذابیت عرفان برای ما، اغلب نتیجهی ذهنیتهای فریبندهای است که حکایتها و افسانهها ساختهاند. بیشتر مشتاقان عرفان از حقییقت آن بیخبرند و فقط در پی گمشدهای هستند که امیدوارند با یافتنش به پاسخ تمام پرسشهای خود برسند و در مسیری گام بردارند که بی هیچ شبه و دغدغهای، مستقیما به خانهی حق و حقیقت میرسد.
جامعهی عرفانزده
نه فقط جامعهی ما که هیچ جامعهای محتاج عرفان نیست. عرفان ذاتاً شخصی است و سخنی برای جمع و جامعه ندارد؛ البته شاگردان این مدرسه میتوانند مرهمی برای برخی زخمهای جامعه بیابند اما عرفان، طبیب جامعه نیست. جامعه محتاج اخلاق است؛ نه عرفان. کسانی که مخاطبان خود را با حکایتهای عرفانی، سرگرم میکنند یا برای جامعه، نسخههای عرفانی میپیچند، بر دیوار سنگی، بوستانی را نقاشی کرده و مشتاقان باغ را با سر، رهسپار دیوار میکنند.
عرفان برای جامعهی ایرانی، جز سستی و کژفهمی، ارمغان دیگری ندارد. جامعهای را که اندر خم یک کوچهی اخلاق و تعقل سرگردان است، نباید با حکایتهای عرفانی متوهم کرد. جامعهی عرفانزده، عمر خود را قطره قطره به پای درختی میریزد که برای او «نه سایه دارد و نه بر». تاریخ نیز گواه است که تا زمانی که عرفان، هرجایی نشده بود، -بی آنکه غوغایی کند- پشتوانهی اخلاقی و فرهنگی جامعه بود؛ اما وقتی نقاب از رخ برداشت، نه تنها خود از چشم و دست نامحرمان آسیب دید، که جامعه را هم خوابزده کرد. سیروسلوک باید به جای شاهد بازاری شدن، به پردهنشینی قانع شود. پردهنشینی نه به این معنی که عرفان را «در پستوی خانه نهان باید کرد»؛ بلکه به معنی نشستن عرفان در جایگاه شایستهی خود.
دین عرفانزده
هرچند نگاه عرفانی به انسان و هستی، نتایج معقول و مفیدی در دینورزی دارد اما عرفانزدگی در دین، آفت و آسیب فراوان خواهد داشت. برخی برای فرار از تقابل دینداری سنتی و زندگی مدرن، به جای دین تعقلی، دست به دامان دین عرفانی میشوند. حکایت دینداری جامعهی ما، داستان کودکی است که بر سر سفرهای رنگین، دستپاچه شده و به هر غذایی ناخنک میزند؛ قدری از سنت، اندکی از تجدد، جرعهای از فقه، لقمهای از اخلاق و مشتی از عرفان و دست آخر بیآنکه سیر شود، نه از پرخوری که از بدخوری بیمار میشود. بدخوری بلای جان دینداری ما شده و برای همین «هر ساعت از نو قبلهای» را سجده میکنیم.
از عرفان کمک بگیریم و اخلاق را در جامعه زنده کنیم؛ نه اینکه با قصههای شیرینش، برای جامعه لالایی بخوانیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت:
یادداشت «مرام تصوف» شاهد است که دلبستگیام به تصوف و عرفان اگر بیشتر نشده باشد، کمتر نشده است.